سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از ستم بپرهیزید که دلهایتان را ویران می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لزیرک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 33183
بازدید امروز : 137
بازدید دیروز : 22
........... درباره خودم ...........
لزیرک
زرین کوه
تو عشق منی بیائید از هر بی سروپائی تمنای عشق نکنیم

........... لوگوی خودم ...........
لزیرک
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
حجاب[2] . حضرت عباس (ع) . حیران تواند . خداوند شبهای هورالعظیم . خداوند موسی ، خداوند نوح خداوند شبهای فتح الفتوح . خون فشانم . در سفر بادیه . درتپش تاب وتب . دلمان به حضور تو خوش است . دهکده لزیرک . راه را طولانی نکنید . راوی حق . رگبار . رمضان . رهروان . ز دو دیده . ز غمت . سفینه وار . سهم دلدادگان تو . شب جدایی . شب عملیات والفجر هشت . شتباه‌کردیم‌ . شعر سالهاست . شهادت امیر لشکری . شهدای انگوران . شهدای گیجان . شهید بزرگوار . شیدای تشنه لب . صادق آل محمد . عفاف . عفت . فاطمه . فاطمه! اى راز سر به مُهر . فاطمه! اى کوثر حیات . فرهنگ سخنان حضرت فاطمه . قطره‏ای از دریای فضائل زهرای مرضیه علیها السلام . گل افشان . گلواژه در گلزار شهیدان . لحظه ها . لزیر . لزیرک . ما . ماه خدا . ماه معبود . ماهوصال . مدد کار ما . مسافت را کوتاه و بار را سبک کنید . معنویت و اخلاص . منتظر . می‌شود خواب دشمن آشفته . نوروز . و امام زین العابدین (ع) مبارک باد! . وعده دیدار . ولادت امام حسین (ع) . یعقوب‌ گفت‌ . کامل . کامل نمی‌شود . کی وکجا . ‌بخشنده‌ترین‌ . آفتاب . آمدنش . امیر خلبان . انگوران . انگوران من . اى رهاننده من . ای نفست یار . این شعر .
............. بایگانی.............
ماندنیها

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
 

  • از على آموز اخلاص عمل

  • نویسنده : زرین کوه:: 88/6/24:: 4:47 عصر

    از على آموز اخلاص عمل
    شیر حق را دان منزه از دغل

    در غزا بر پهلوانى دست‏یافت
    زود شمشیرى برآورد و شتافت

    او خدو انداخت‏بر روى على
    افتخار هر نبى و هر ولى

    او خدو زد بر رخى که روى ماه
    سجده آرد پیش او در سجده‏گاه

    در زمان انداخت‏شمشیر آن على
    کرد او اندر غزایش کاهلى

    گشت‏حیران آن مبارز زین عمل
    وزنمودن عفو و رحم بى‏محل (8)

    به روشنى پیداست که هر کسى جز على علیه السلام بود از شدت خشم و عصبانیت، به دلیل آن عمل گستاخانه عمرو، کار وى را بى‏درنگ تمام مى‏کرد. مولوى از زبان عمرو پس از دیدن جوان‏مردى و آن عمل على علیه السلام مى‏گوید:

    گفت: بر من تیغ تیز افراشتى
    از چه افکندى مرا بگذاشتى؟

    آن‏چه دیدى بهتر از پیکار من
    تا شدى تو سست در اشکار من؟

    آن‏چه دیدى که چنین خشمت نشست
    تا چنان برقى نمود و بازگشت؟

    آن‏چه دیدى که مرا زان عکس دید
    در دل و جان شعله‏اى آمد پدید؟

    آن‏چه دیدى برتر از کون و مکان
    که به از جان بود و بخشیدیم جان؟

    در شجاعت‏شیر ربانیستى
    در مروت خود که داند کیستى؟ (9)

    آن‏گاه پهلوان کافر از على علیه السلام خواست که راز این بخشایش را بگشاید. بر همین اساس، مولوى عنان سخن را از عمرو مى‏رباید و با شیفتگى خاصى ادامه مى‏دهد:

    اى على که جمله عقل و دیده‏اى!
    شمه‏اى واگو از آن‏چه دیده‏اى

    تیغ ظلمت جان ما را چاک کرد
    آب علمت‏خاک ما را پاک کرد

    بازگو دانم که این اسرار هوست
    زان که بى‏شمشیر کشتن کار اوست

    بازگو اى باز عرش خوش شکار!
    تا چه دیدى این زمان از کردگار

    چشم تو ادراک غیب آموخته
    چشم‏هاى حاضران بردوخته

    راز بگشا اى على مرتضى!
    اى پس از سوء القضا حسن القضا! (10)

    یا تو واگو آنچه عقلت‏یافته است
    یا بگویم آنچه بر من تافته است

    از تو بر من تافت پنهان چون کنى
    بى زمان چون ماه پرتو مى‏زنى

    ماه بى‏گفتن چو باشد رهنما
    چون بگوید شد ضیا اندر ضیا

    باز گو اى باز پر افروخته
    با شه و با ساعدش آموخته

    باز گوى باز عنقاگیر شاه
    اى سپاه اشکن به خودنى با سپاه

    امت و حدى یکى و صدهزار
    بازگو اى بنده بازت را شکار

    در محل قهر، این رحمت زچیست؟
    اژدها را دست دادن راه کیست؟ (11)

    امام على علیه السلام توضیح ذیل را ابتداى پاسخ خود قرار مى‏دهد:

    غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
    روضه گشتم گرچه هستم بوتراب (12)

    سپس مولانا زبان حال امام على علیه السلام را به آن پهلوان کافر، چنین بیان مى‏کند:

    گفت: من تیغ از پى حق مى‏زنم
    بنده حقم نه مامور تنم

    شیر حقم نیستم شیر هوا
    فعل من بر دین من باشد گوا

    «ما رمیت‏» از رمیتم در خراب
    من چو تیغم و آن زننده آفتاب

    رخت‏خود را من ز ره برداشتم
    غیر حق را من عدم انگاشتم

    که نیم کوهم زصبر و حلم و داد
    کوه را کى در رباید تندباد

    آن‏که از بادى رود از جا خسى است
    زآن‏که باد ناموافق خود بسى است

    باد خشم و باد شهوت باد آز
    برد او را که نبود اهل نماز

    کوهم و هستى من بنیاد اوست
    ور شوم چون کاه بادم باد اوست

    جز به باد او نجنبد میل من
    نیست جز عشق احد سرخیل من

    خشم بر شاهان شه و ما را غلام
    خشم را من بسته‏ام زیر لگام

    تیغ حلمم گردن خشمم زده است
    خشم حق بر من چو رحمت آمده است

    چون درآمد در میان غیرخدا
    تیغ را دیدم نهان کردن سزا. (13)

    سپس با نتیجه اخلاقى پسندیده‏اى این داستان ضمنى را در کمال ایجاز و اختصار کامل مى‏کند:

    تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
    بل زصد لشکر ظفر انگیزتر. (14)

    آیا کسى با مشخصات مزبور، که چنین براى رضاى خدا تلاش مى‏کند و هواى نفس خود را نادیده مى‏گیرد، مى‏تواند براى خلافت و حکومت در این دنیا حرص و طمعى داشته باشد؟

    مولوى در رد اتهام برخى افراد که به امام على علیه السلام نسبت‏حرص و طمع به خلافت داده‏اند، مى‏گوید:

    آن‏که تن را بدین سان پى کند
    حرص و میرى و خلافت کى کند؟

    زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم
    تا امیران را نماید راه و حکم

    تا امیرى را دهد جانى دگر
    تا دهد نخل خلافت را ثمر. (15)

    مولا على علیه السلام خود در این‏باره در نهج‏البلاغه مى‏فرماید:

    «خدایا، تو مى‏دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت، بلکه مى‏خواستم نشانه‏هاى دین را به جایى که بود، بنشانم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانم تا بندگان ستمدیده‏ات را ایمنى فراهم آید و حدود ضایع مانده‏ات اجرا گردد. (16)

    در فرازى دیگر مولوى در دفتر دوم مثنوى، با ذکر نام «ذوالفقار» اشارتى به على علیه السلام دارد. «ذوالفقار» شمشیر پیغمبر بود که به على علیه السلام بخشید و با شجاعت و دلاورى مترادف گشت:

    زان نماید ذوالفقارى حربه‏اى
    زان نماید شیر نر چون گربه‏اى. (17)


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ